دلتنگیهایه این روزهاکشنده تر از هرزمان تمام عمرم هست.
خدایا چکنم بااینهمه دلتنگی که دیگر باهیچ حرف و کاری تسکین نمیابد...حتی سرزدن به دربسته و دیدن جاهایه پراز خاطره ..
چه کنم خدایایه من !!!
خسته شدم ازدنیاوتنهاییام ،خسته ازخودم و فکرو خیال و خاطرات و لعن ونفرین و حسرت وغم وغصه ...
خودت بدادم برس و این دنیاو قفس تن را ازاد کن ازاین حبس و تاریکی ...خدایا جزتوکسی راندارم ..من تمام شدم فقط تویی که هستی پس دراغوش بکش مرا دیگر طاقت ندارم .....
این روزها اصلن هوایی نیست برایه نفس کشیدن ،چه رسد گفتن از حالش بگویم.
نوشتن یادرد دل راهی برایه فرارازغم وغصه میتواندباشدولی درددلم را چطور بیان کنم وقتی که هیچکس جایه کسی دیگر نیست و کلمه درک کردن کاملا اشتباه هست چراکه هرکس جایه خودش هست و حال وهوایش را کسی نمیتواند درک کند .
ولی ماانسانها تنهایی را دوست نداریم هرچندکه شاید غم وغصه باگفتن حل نمیشود ولی سبک بودن از شدت ان کمتر میکند یاحداقل گوینده ازشنونده انتظاراین را دارد.
شنونده درد کسی بودن شاید ازگفتن ان سخترباشد .
ازخودپرسیده اید که شنونده هستید یا تحمل ندارید ؟
ایا بعدازشنیدن بفکر چاره وکمک میافتید یا !!!!
ایاتوان راز داری دارید ؟
یا همان درد دل را روزی اهرم فشار قرارمیدهید ؟
کمی فکرکنیم مابادردلهاوغم وغضهایه اطرافیانمان چه میکنیم !!!!کمی فکر کافیست
تنهایی بدترین درد است بدترین
یارو یاورتنهاییایم
باورم نیس که رفتی و باتمام غم و غصایم تنهایم گذاشتی