فقط عشق خدا
عشق نافرجام ....ولی ابدی

عشقی پاک ولی نافرجام....

بله روزی بود و روزگاری :

زیره این چرخ گردون دونفر بخاست خدا بافاصله یکدهه ازهم خلق شده بودن دور ازهم و بیخبر باتقدیرو زندگی جداوبی خبرازهم ولی دریک شهر .

این دو باتینت یکرنگ وباقلبی پاک باسرنوشت در حال دست و پازدن بودند...یکی شکست خورده وناکام  درجهنمی دور ازعشق ودرفراق یار بادلی غمگین واشکبار فقط نفس میکشید در همان اول جوانیش باکوه غم تنهاماندو درفراق یار منتظر تمام شدن روزگارش ..و دیگری با یکدهه فاصله درخانواده ساده و پدرسالارولی مستقل تربیت شده واکنون بدنبال عشق میگشت ...عشق  جوانی و زودگدر وبقول خودش خنده دار...چندباری پیدا کرد ولی برایه انهاهم زودگذربود و گذشتن و حال ک به بلوخ فکری رسیده بدنبال عشق واقعی مبگردد...سرنوشت بایک برنامه و اشتباه کینه یکی از خارج سرنوشت باعث پیدا شدن نیمه گمشده این دوشد ..هرکدام دربک گوشه شهر شاکی ازسرنوشتشان محکوبزندگی بودند ...ک همدیگررا باتک شبانه  و اس مس مراحل بعد یافتند..

هرد زندگی حودراداشتند ولی دل مرده پژمرده و طلبکارازخدا ک چرا ......

بله این دو یافتند همدیگررا باسختیه فراوان بهم رسیدن ولی موانع و شرایط بسیار سختی را بخاطر عشق روز افزون تحمل میکردند..هرروز دلبسته تر وپرازعشق ..اه خدا یا میگفتند ک ماچرا دیر بهم رسیدیم ماک اینهمه نزدیک هم هستیم ،شبیه هم جفت هم ..چرا دور ازهم ..هررز بیچاره تر عاشقتر...نیازمندتر....اه ای خدا ..

این دو میدانستند مال هم بااین عرف جامعه نخاهند بود ..ولی دیگر غلط یادرست عاشق هم بودند...ولی ته دل بروز جدایی فکر میکردند ..امرو  یکی میگفت شرایط من سخت است بگ ذارو برو درحالی ک  رفتنش برابر بامرگ بود ..میگفت چون میدانست ..ان یکی میگفت میخاهمت بقیمت جانم بمان ....بعد انیکی میگفت بیاهمیشه کنارم بمان من بیتو تنهاترینم  ...ومیدانست شدنی نیست...روزهاگذشت و عاشقتر شدند .....شد نیم دهه..ک مثله ان روزهاراهرگز نداشتند..شدند تکه یاهمه وجود هم ..

اکنون مدعی پیداشده سخت در برابرشان ایستاده وحق ازدست رفته ش رامیخاهد ...میداندحقی براون نیس ولی به قهرو کین میخاهد....بالاخره شد  فاصله شان شد ضحاک و ب خون خاهی بر خاست ..تهدید و شکنجه زندان وقفس ..مانعه نفس کشیدن ..شد عقده دل ...شد کینه شد شد شد وووووشدزندانبان این قفس 

حالا چه مانده ازاین فرهاد و شیرین  .هیچ مشتی خاک ...کوهی ازغصه و غم ..اه حسرت .

تن شکنجه  دیده و رنجور ک یک جناره بی روح وحتی بی نفس ک نفسش راگرفتند ....ازاین خاکستری سرد جامانده ک حتی جرات نز دیک شدن و نگاه فقط یک نگاه ازدور راهم ندارند..

یوقتهایی این جور داستانهاراففط میخاندم ..

ولی الان میدانم چها گذشته  وچه میشود که یک عاشق ازعشقش میگذرد..قبلن میگفتم میمیرم ولی از او جدا نمیشوم ..ولی بخاطره همین عشقش ازاو گذشتم ..کذشتم تا نفس بکشد ..گذشتم تا حداقل او بزندگی بازگردد....ازمن گذشت زنده بودن و زندگی  ...الان حال حسرت و عشق را خوب میفهمم شاید بخاطر عشق ابدی باید بگذرم و بروم ...شاید بخاطره دلتنگی شبهانخابم شاید  شاید صب را باخاطراتش بشب و شب را بصب برسانم  ...باخاطراتش زنده بمانم وحتی لحظه ای از زندگی بااورا فراموش نکنم ..ولی بخاطرش گذاشتم و گذشتم ....

شایدروزها شبهاگریه وعجز و التماس کردم ک بازگردم ولی ن نمیشود ...اکنون وقت گذاشتن و گذشتن است ..بخاطره عشق مقدسی ک بود اورا بهمان خدامیسپارم ومیروم ...شاید اوهم ازمن گذشت و رفت..ولی هنوزدر شوک نبودم باکینه ازحس خیانت ازمن رو گرداند و رفت ..شاید مقصر همه چیز من رامیداند و پراز تنفر رفت ...

ای کاش هیچوقت پیدایت نمیکردم ....من هنو ز پرازعشقم وتو هنوز پراز کینه .....گاهی رد شدن ازکنارعشق عین عشقم مبشود..

عشق ابدی م روزت به عشق خدا پرباشد و خوشبخت و پیروز ...

یاحق

نوشته شده توسط بی نفس چهار شنبه 19 اسفند 1394برچسب:, (11:18) |
خدایا این بوده..

اه ای خدایه من و پروردگارجهانیان :

عشق این بوده ؟؟

البته میدانم عشق فقط درقاموس وشان تو سزوارست و بس . 

میدانم ک عشق در ذات توست .چرا که فقط تویی ک معشوق ابدی هستی و رفتارعاشقانه ت بی منت و دایمی ست.

پروردگارا ای مهربان، عشق زمینی را که بندگانت گرفتارش میشنوند ازچیست ؟کدام ضعف باعث میشود عشقی پاک چون تورا نادیده بگیرند و گرفتار بندگانت میشوند که معشوقی چون تو زلا ل و مقدس را نبینند،واقعا علت کجاست؟

عشقهایی که میدانندوصالی ندارد و منجر به هوا وهوس میشود و بعدازسختیهاو اضطراب و اه ونالهابه جدایی ختم میشود،     هرچندبه عذاب و سرخوردگی و افسردگی میرسند  باز عاشق میشوند وباز .....

ازضعف ایمان یاهوس کدوام ؟

خدایی عاشق تر ازتورا نمیبتیم وتو باز میبینیمان و باز دلسوزمان هستی عاشق واقعی توهستی چرا که وصلمان بسویه توست .

خدایایه عاشق عشقهارا خودت دریاب تافقط به تو ختم شود ....

ودلهایه عاشق را خود رهنمون باش...چون نه چشم دارند ن گوش و نه دل ....عشق بددردیست که .........

خودت دریاب فقط تو .....

نوشته شده توسط بی نفس پنج شنبه 6 اسفند 1394برچسب:, (12:2) |
رومگردان..

اهنگ مهرشاد حاجی لو:

دوهزارچشم غمگین به دوچشم واله گشته

ب جهان جان رسیدم غزلم ترانه گشته

 

توروان به خواب شهری من ازاین خیال ترسات

مگریزازخیالم مگریز،رومگردان

 

حتماگوش کن!!!!

نوشته شده توسط بی نفس سه شنبه 4 اسفند 1394برچسب:, (11:19) |
عاشقی.....یعنی

عاشقی یعنی....

برا این چند نقطه چیا میشه نوشت ؟

اینکه عاشقی عاشق بودن !!

یعنی باهم بودن و دوست داشتن ؟؟

عاشقی...

عاشقی....

عاشقی...

.........

...........

ولی من باین رسیدم که :

عاشقی چاره نداره جز بی نفس بودن. عاشقی یعنی تنهایی. حسرت عاشقی یعنی تنهایی   عاشقی یعنی تنهاماندن و تنها یی و بینفس ماندن راتحمل نکردن..

.یعنی مرگ خاموش ....تنهایی یعنی این عاشقی یعنی ...

نوشته شده توسط بی نفس شنبه 1 اسفند 1394برچسب:, (11:43) |