فقط عشق خدا
خدایا...

خدایا

خدایا چشم به عنایت وهدایت تو دارم ..خدایا ناامیدازدرگاهت مران 

دستان خالی و چشمان غمبارواشک الودم راببین رحم کن یاالرحم الراحمین 

نوشته شده توسط بی نفس سه شنبه 29 تير 1395برچسب:, (19:30) |
خواب !!!!

نوشته شده توسط بی نفس سه شنبه 29 تير 1395برچسب:, (12:29) |
مقصر همیشگی

اره خاستم بگم طبق معمول و همیشه من مقصرم ...مقصرم بابت هرچی سرم امده هرچی میاد و خاهدامد، اره توهم برو البته رفتی وبارفتنت صفحه هایی برام رقم زدی تو کتاب زندگیم که ن پاک میشه ن درست .

اره عزیزم مقصرمنم من 

قلبی شکسته و داغون ،روحی درقفس و ولی سرگردون ،عشقی شکست خورده و مجنون ....لیلی  بی مجنون  

تن رنجور و ملول از دنیا وتنهایی و جسم بیمار ومعلول ....

خدایا دیگه طاقتم تموم شده خلاصم کن ازاینهمه درد ..خدایا  مگه تو خدانیستی مگه نگفتی ازمادر نزدیکتری به بندهات نکته من بنده ت حساب نمیشم !!من بی مادر جز تو کسیو ندارم دیگه .تو که خودت میدونی تودیگه چرا !!!خدایاااااااااااااااااااااااااااا

نوشته شده توسط بی نفس دو شنبه 28 تير 1395برچسب:, (17:51) |
میدونی باهام چکارکردی؟؟!!

اصلن میدونی چکارکردی بامن!!

تو این بازی یکطرفه برنده شدی و من دوسره بازنده.

توبانبودمن راحت و ازاد ،اینقد ازاد که بدنبال مدیریت جدید و ماشین و خونه و خانواده هستی ،من هرروز درحصار قفس اسیرتر که قفس م هرروز تنگترو تنگر میشود ،من مانده ام بادلی پرخون و فکرو خیالی پرازعشق ،وتو همه اون عشق و روزها را کامل بدست فراموشی سپردی ...فراموشی حقت هست  درست ولی موقع رفتن چرا قفسی از فولاد را برایم ساختی  ؟؟باحرفایت که بعدازاینهمه وقت بازهم هنوزهم میگویی ...من واقعا همانی بودم که باو فروختی !!ازترس !ازعشق !یاخیانت؟؟کدام ؟؟عشق پاک وجان وتن و رنجوری که بپایت ریختم را اینطور جواب دادی!!انوقت اسمت راعاشق یامرد مینامی ؟؟واقعا؟؟

من شب وروز در قفسی ک بخاطرازادیه تو دران  هستم درحال مرگ وتو درحال رشد بسویه زندگی

هنوزهم ارزویه خوشبختی میکنم برایت بااینکه حتی قادر براه رفتن و حرکت نیستم و حتی درقفس گور هم ارزویه خوشی برایت میکنم.

خوب وخوش وخرم باشی همیشه هرجا ،باهرکس!!!

بگذار بنویسم تاحداقل دلم وفکرم را ازقفس بیرون ببرم بگذار بجایه تنم روحم سفر کند بلکه روح درخواب تورا حس کند ،تا حسش کنی !!اری بگذار فکرم پرواز کند ..روح خسته پرواز کن ولی اودیگرنیست ..نیست ....خیلی وقت است رفته ....رفته تاابد ...

نوشته شده توسط بی نفس شنبه 26 تير 1395برچسب:, (20:1) |
توراحت باش

توراحت باش 

گفتم که من مقصرم ،اری اول تو امدی ،خاستم بارها خدافظی کنم گفتی نرو ..خاستی تو برگردی من گفتم مرو ...اکنون برایه هر لحظه ام میگوبم خدایا ببخش مرا...ولی بازگفتی بمان...باز گفتی باش تنهاوغریبم ...توگفتی و من ،،من گفتم و تو..

هردو مقصریم هردو.شاید من بیشتر چون این روزهارامیدیدم.

میدانم هنوزهم مخاطب خاصم هستی.

ولی مراببخش ...گفتم که من نبایدهاداشتم و تو بایدها....این راه خداوشرعش بود ومن نافرمانی کردم ...

ولی تو ....چه کردی برمن که بعد رفتنت بدترین روزهارابرایم رقم زدی..ولی من ازادت کردم رها از هرتقصیر واری از گناه ...ببین من کجا وتو کجا..

من لیاقت او وتورا نداشتم !!واقعا،؟؟؟

تو و او چه ؟؟کدام یک ازشما لایق من بودید؟

حرفهایت زیر خروارهاخاک هم اتشی خاموش نشدنی بردلم افروخته که تاقیامت شعله ور خاهد ماند...کاش فقط یک لحظه میگفتی چرا ؟

چرایش برایم ابی بر اتش بودو خاهد بود...

 

نوشته شده توسط بی نفس شنبه 26 تير 1395برچسب:, (11:19) |
خدایا خودت شاهدبودی وهستی

خدایا رازها در دل دارم که فقط چون خدایی تو میدانی 

خدایه من دردی که هرگز وباهیچ مرحمی التیام نخاهد یافت.تو خود شاهد بودی که من نخاستم ،خاست و خاست .....

وحالا شد این حال روزگارم 

 

تو خود شاهد بودی هرچند در جهنم ولی روزگارم را سپری میکردم ،اخر چه شد ؟چرا ؟چرا این حال و احوال برسرم امد!!

پروردگارا چرا من؟؟؟چرا از هدایتت خالیم کردی و رها از راهت ؟

تو خودمیدانی چون خالقم هستی که من بشر یک موجود حواسپرت ،شیطان غالبم شد و عشقی جز تو را یافتم ن البته که اومرایافت...نمیدانم او یامن!!ولی اخرش این شد که فقط خودت شاهدش هستی..

ولی خودم واورا به تو میسپارم از دست شیطان لعین و رجیم .خدایا انی بخودمان وامگذار....

لحظه ای نیس که ان روزها یاان اشتباهات را مرور نکنم ایااوهم همینطور است ؟؟؟!!!!

زندگی و ایمان و دل ازدست رفته ام راچه کنم!!

ببخش و بیامرز هردویمان را 

نوشته شده توسط بی نفس شنبه 26 تير 1395برچسب:, (11:2) |
روزها میگذرد

روزهاهمچنان میگذرند ...

امشب از12تا فردا صبح ،صبحم درگذرست تاوقتی شب فرامیرسد.

چرخ گردون چه تو یامن باشیم یانه همچنان میچرخد.الان یکسال ویک ماه ازاین سکوت گذشته ولی ایا تو ومن ازاین یک سال و یا 4سال قبلش گذشته ایم ؟؟

خبر خوش اینکه حال هوایت هرچند اشتباه و گناه زمینگیرم کرده و مونس شب وروزم ویلچر شده که برایه انهم دو دست میخاهد که تکانش دهد .

اما تو...

ماشین نو و دل نو فکرنو و اونهایی ک اخرین بارگفتی میخاهم برا ی خودم باشم و هستی .معلوم بود،ولی ایا واقعا گذشتی ازخودت ؟؟

وجدانت ارام و پراز اسایش هست که مرا به چه روزی انداختی و رفتی؟

شهره عامم کردی و رفتی ...رفتنت راباید میرفتی،قفسی ازفولاد ساختی بهره تنم و رفتی که رفتی ....من ...با چند .....با....با......گفتهایت را فراموش نخاهم کرد.این دردهارا بجان خریدم و تاوان اشتباهم شاید بوده ،ولی عشق پاک و صداقتم را زیرخروارها اوار خاک کردنت را نخاهم گذشت هرگز هرگز....سرخاکم بیا شاید نالهایم رابشنوی چون فقط تویی که میدانی این اه و سوزو گداز ازچیست وبرکیست!!!!

نوشته شده توسط بی نفس سه شنبه 22 تير 1395برچسب:, (18:22) |
حال و روز این روزها

خدایا همچنان عاشقت هستم ....تو پاگرفتی و تنی رنجور و دلی پراز غم ،من دلی امیدوارازعشقت را نشانت دادم....تو گرفتی ازمن همه داشتهایم را یکی یکی...ولی من همچنان دارمت ...عاشقت هستم واستوار ..

ابلیس ملعون را دور کن خدایایه مهربان از همه مخلوقاتت حتی ازمن  ک 

نوشته شده توسط بی نفس پنج شنبه 17 تير 1395برچسب:, (18:16) |
روزگار

روزگار 

روزگار هرگز وفق مراد نمیشود....چرا نمیدانم.

اگر میشد شاید انوقت اسم دنیا این نبودو نامش بهشت میشد وانوقت ن دلی بود و ن عشقی ،چرا که هرکس هرانچه ارزو داشت براورده میشدپس:

ای انسان افرینش تو در فی کبد خلق شده و تلاشت برایه اسایش و ارامش بی فایدست ...

رقم خورده هرانچه که بر پیشانیت نوشته شده و راه فراری هم نداری

نوشته شده توسط بی نفس دو شنبه 3 خرداد 1395برچسب:, (14:10) |
اغاز

 

هرچه برسرم امد از دلم بود.. یکبارمیشکستم اکنون تمام وجودم نمیشکست.

اغاز و پایان هر چیز تو هستی خدایا     ....

نوشته شده توسط بی نفس شنبه 18 ارديبهشت 1395برچسب:, (11:43) |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد